ماه مانند. (ناظم الاطباء). مانند ماه: انجم ماه وش آمادۀ حج آمده اند تا خواص از همه لبیک مثنا شنوند. خاقانی. ، رعنا و زیبا و معشوقه. (ناظم الاطباء). مهوش. زیبا و درخشان همچون ماه: ای بسا از نازنینان خارکش برامید گل عذار ماه وش. مولوی
ماه مانند. (ناظم الاطباء). مانند ماه: انجم ماه وش آمادۀ حج آمده اند تا خواص از همه لبیک مثنا شنوند. خاقانی. ، رعنا و زیبا و معشوقه. (ناظم الاطباء). مهوش. زیبا و درخشان همچون ماه: ای بسا از نازنینان خارکش برامید گل عذار ماه وش. مولوی
مالدار و دولتمند و مایه دار. (ناظم الاطباء). صاحب مایه. که سرمایه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نوشتند کز روم صد مایه ور همی باز خرند خویشان به زر. فردوسی. به خواهش گرفتند بیچارگان وزان مایه ور مرد بازارگان. فردوسی. منیژه بدو گفت کز کاروان یکی مایه ور مرد بازارگان. فردوسی. یکی مایه ور مالدار ایدر است که گنجش زگنج تو افزون تراست. فردوسی. یکی مایه ور مرد بازارگان شد از کاروان دوست با پهلوان. (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 220). پیشه ورانندپاک و هست درایشان کاهل و بشکول و هست مایه ور ودون. ناصرخسرو (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، محترم. ارجمند. بزرگوار. گرانمایه. دارای عزت و عظمت. عالی مقام. بلندپایه: چنین گفت کاین مایه ور پهلوان بزرگ است و باداد و روشن روان. فردوسی. یکی مایه ور پور اسفندیار که نوش آذرش خواندی شهریار. فردوسی. تویی مایه ور کدخدای سپاه همی بر تو گردد همه رای شاه. فردوسی. چنین مایه ور با گهر شهریار همی از تو کشتی کند خواستار. فردوسی. ، باشکوه. مجلل. عالی: چنان چون ببایست بنواختشان یکی مایه ور جایگه ساختشان. فردوسی. از این مایه ور جای و این فرهی دل ما نبودی ز دانش تهی. فردوسی. چو پیش آمدش نصر بنواختش یکی مایه ور پایگه ساختش. فردوسی. شتاب آمدش تا ببیند که شاه چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه. فردوسی. ، گرانبها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همان مایه ور تیغ الماس گون که سلم آب دادش به زهر و به خون. فردوسی. بدان مایه ور نامدار افسرش هم آنگه بیاراست فرخ سرش. فردوسی. ببوسید و بر سرش بنهاد تاج بکرسی شد از مایه ور تخت عاج. فردوسی
مالدار و دولتمند و مایه دار. (ناظم الاطباء). صاحب مایه. که سرمایه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نوشتند کز روم صد مایه ور همی باز خرند خویشان به زر. فردوسی. به خواهش گرفتند بیچارگان وزان مایه ور مرد بازارگان. فردوسی. منیژه بدو گفت کز کاروان یکی مایه ور مرد بازارگان. فردوسی. یکی مایه ور مالدار ایدر است که گنجش زگنج تو افزون تراست. فردوسی. یکی مایه ور مرد بازارگان شد از کاروان دوست با پهلوان. (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 220). پیشه ورانندپاک و هست درایشان کاهل و بشکول و هست مایه ور ودون. ناصرخسرو (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، محترم. ارجمند. بزرگوار. گرانمایه. دارای عزت و عظمت. عالی مقام. بلندپایه: چنین گفت کاین مایه ور پهلوان بزرگ است و باداد و روشن روان. فردوسی. یکی مایه ور پور اسفندیار که نوش آذرش خواندی شهریار. فردوسی. تویی مایه ور کدخدای سپاه همی بر تو گردد همه رای شاه. فردوسی. چنین مایه ور با گهر شهریار همی از تو کشتی کند خواستار. فردوسی. ، باشکوه. مجلل. عالی: چنان چون ببایست بنواختشان یکی مایه ور جایگه ساختشان. فردوسی. از این مایه ور جای و این فرهی دل ما نبودی ز دانش تهی. فردوسی. چو پیش آمدش نصر بنواختش یکی مایه ور پایگه ساختش. فردوسی. شتاب آمدش تا ببیند که شاه چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه. فردوسی. ، گرانبها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همان مایه ور تیغ الماس گون که سلم آب دادش به زهر و به خون. فردوسی. بدان مایه ور نامدار افسرش هم آنگه بیاراست فرخ سرش. فردوسی. ببوسید و بر سرش بنهاد تاج بکرسی شد از مایه ور تخت عاج. فردوسی
رسول یهوه، دوازدهمین انبیاء اصغر و ختم مصنفین عهد عتیق بود. از او چندان اطلاعی نداریم. محتمل است تخمیناً در سال 416 قبل از مسیح یعنی در اواخر حکومت لخمیا بعد از حگی و زکریا در هنگام اغتشاش عظیمی که درمیان کهنه وقوم یهود روی نموده بود نبوت می نمود. (از قاموس کتاب مقدس). این اسم خاص نویسنده کتاب نیست و نشانه ای که نام نویسنده را مشخص کند در دست نداریم. اما به جای نام او از اشاره ای که در سفر 3 آیۀ اول آمده است چنین به نظر می رسد که کسانی او را پیغمبر می دانسته اند، اما قصد او در آن عبارت این است که فرشتۀ خدا نازل خواهد شد. کتاب ملاکی در آخر پیغمبران کوچک قرار دارد و نشان می دهد که این سفر مربوط به بعد از جلای بابل است. محتویات کتاب هم همین را نشان می دهد
رسول یهوه، دوازدهمین انبیاء اصغر و ختم مصنفین عهد عتیق بود. از او چندان اطلاعی نداریم. محتمل است تخمیناً در سال 416 قبل از مسیح یعنی در اواخر حکومت لخمیا بعد از حگی و زکریا در هنگام اغتشاش عظیمی که درمیان کهنه وقوم یهود روی نموده بود نبوت می نمود. (از قاموس کتاب مقدس). این اسم خاص نویسنده کتاب نیست و نشانه ای که نام نویسنده را مشخص کند در دست نداریم. اما به جای نام او از اشاره ای که در سِفْر 3 آیۀ اول آمده است چنین به نظر می رسد که کسانی او را پیغمبر می دانسته اند، اما قصد او در آن عبارت این است که فرشتۀ خدا نازل خواهد شد. کتاب ملاکی در آخر پیغمبران کوچک قرار دارد و نشان می دهد که این سِفْر مربوط به بعد از جلای بابل است. محتویات کتاب هم همین را نشان می دهد
ترش و شیرین. مزّ. مزّه. ملس. به مزۀ شرابی که کمی ترش باشد. نه ترش و نه شیرین. ترش مطبوع. کمی ترش. (یادداشت مؤلف). به معنی ترش و شیرین باشد. (برهان). مزۀ ترش که در آن شیرینی هم باشد. (غیاث). ترشی که در آن شیرینی هم باشد. (از آنندراج) : رمان مز، انار میخوش. (ریاض الادویه)
ترش و شیرین. مُزّ. مُزَّه. ملس. به مزۀ شرابی که کمی ترش باشد. نه ترش و نه شیرین. ترش مطبوع. کمی ترش. (یادداشت مؤلف). به معنی ترش و شیرین باشد. (برهان). مزۀ ترش که در آن شیرینی هم باشد. (غیاث). ترشی که در آن شیرینی هم باشد. (از آنندراج) : رمان مز، انار میخوش. (ریاض الادویه)
دهی است از دهستان دژگان بخش بستک شهرستان لار واقع در 132 هزارگزی جنوب خاوری بستک و 2 هزارگزی شوسۀ لار به لنگه. هوای آن گرم و دارای 243 تن سکنه است. آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان دژگان بخش بستک شهرستان لار واقع در 132 هزارگزی جنوب خاوری بستک و 2 هزارگزی شوسۀ لار به لنگه. هوای آن گرم و دارای 243 تن سکنه است. آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)